دلبرا، در دل سخت تو وفا نيست چرا؟

شاعر : اوحدي مراغه اي

کافران را دل نرمست و ترا نيست چرا؟دلبرا، در دل سخت تو وفا نيست چرا؟
به سگانت نظري هست و بمانيست چرا؟بر درت سگ وطني دارد و ما را نه، که چه؟
تو مرا کشتي و اميد بها نيست چرا؟هر که قتلي بکند کشته بهايي بدهد
بوسه‌اي خواهم و گويي که: روانيست، چرا؟خون من ريزي و چشم تو روا مي‌دارد
ديدم اين قاعده در شهر شما نيست، چرا؟شهريان را به غريبان نظري باشد و من
من ز تو دورم و او از تو جدا نيست چرا؟من و زلف تو قرينيم به سرگرداني
اوحدي را ز ميان راه وفا نيست چرا؟ديگران را همه نزديک تو را هست و قبول